شبستان سپید
نویسنده: amin555
بنام تو که جز نام تو نامی نماند بجای
اسدالله الغالب علی بن ابیطالب علیه افضل الصلاه و السلام
عقل ادمیت متحیر است از این خلقت که دژخیم پارسایش دانست و دوستدار راستین همواره در اتش فراغش بسوخت .. قلمها بر وصفش سالیانی دیرینه قلمفرسائی کرده اند اندیشمندان کوچک وبزرگ در وصف احوالش متحیر مانده اند ؛؛ هر چند برکهنگی تاریخ افزون گشت اما بزرگان اندیشمند در کشف الاحوال این ناب ترین امام تشیع عاجزتر از هر وقت دیگری خستو گری را برگزیده اند .. علمای تسنن از فرط بی علاجی به دامان معرفتش چنگ زده اند هرچند از سفره گسترده اش بهره ها برده اند لیک نیش دندانی نیز بر دوستدارانش کشیده اند.
اوست صاحب دوتیغ گران که تیغی به هماورد میدان نبرد بداشت وتیغی به نبرد باابلیس . او هرگز به هر دو رزمگاه پشت نکرد ..
اوست مالک شمشیری که جز او احدی یارای برافراشتنش نبود. ذوالفقارش انچنان شهرتی درمیدانهای نبرد از آن خود کرده بود که به هنگام جهاد هنگامه ای هولناک بر روح و روان جنبندگان نبرد مستولی میشد . دوتیغ شمشیرش در دو رزمگاه ؛میدان نبرد و میدان علم و فضیلت انچنان همرونی و همسازی ویژه ای داشت که عملا همسانی در هردو میدان برای او وجود نداشت.
چالشگران میدان علم و میدان نبرد هرگز به رزمگاهش وارد نمیشدند. زهدش شهرت آفاق بود دانسته هایش همواره وتا به کنون از ناب ترین سرمایه های بشری بشمار می آیند . او کسی بود که هر آرمانگرائی را مدهوش فضائل و ومحسنات خود میکرد . عدالتش زبانزد خلق؛ شجاعتش بی همتا ،علم وفضیلتش اعجازآور ، به هنگام خطابه شنوندگان وحاضرین انچنان خاموش و بی فروغ میگشتند گو اینکه برجای میخکوب شده اند . خطبه هائی اعجاز آور درادبیات عرب از خود بجای گذارد که تا بکنون نیز احدی از فضلای عرب قادر به ایراد چنین خطابه هائی نیستند خطبه هائی همچون خطبه بدون نقطه و خطبه بدون الف ..
اسدالله الغالب علی بن ابیطالب جاذبه اش آنچنان بود که دوستدار واقعی اش همواره به عشقش وفادار میماند ودافعه اش آنچنان منافقان را برجای خود مینشاند که هرگز جرات بسامدی بر تجاوز در قلمروش را نداشتند.
اسدالله الغالب علی بن ابیطالب هرگز بتی را نپرستید هرگز دشنامی برزبانش جاری نشد حتی در سهمگین ترین نبردها هرگز خشمگین نشد ؛ هرگز ظلمی از وی بروز نکرد ولو به برداشتن دانه ای ازمنقار یک گنجشک .
کل شیء احصیناه فی امام مبین
امام المبین علی ع در تمامی دوران خلافت خویش هرگز بعد از اراده به انجام واجبی در تصمیم خویش تجدید نظر نمیکرد واین نشان از دقت عمل و تحلیل ژرف و قاطعیت به تمام معنا و همچنین تسلط بر علوم فوق بشری حضرت بر امور مختلف داشت. او هرگز پیامبر معظم اسلام رسول الله صل الله علیه وآله را تنها نگذاشت .
هرگز احدی همانند او در خانه خدا متولد نگشت حتی پیغمبران ؛؛ او پاک زائیده شد و پاک ومطهر به شهادت رسید. همواره میگفت
مرگ سرخ شرف دارد بر مرگ در بستر .
وبلاخره نیز آنچنان که خود میخواست به درجه بزرگ شهادت نائل گشت بی تردید و بی هیچ گمان درمیان آمیختگان به مرگ سرخ احدی والامقامتر از او در نزد ایزد منان وجود ندارد.
اشهد انک قداقمت الصلوه واتیت الزکوه وامرت بلمعروف ونهیت عن المنکر حتی اتیک الیقین
قالَ علیه السلام: فى تَقَلُّبِ الاْ حْوالِ عُلِمَ جَواهِرُ الرِّجالِ
فرمود: در تغییر و دگرگونى حالات و حوادث ، فطرت و حقیقت اشخاص شناخته مى شود.
نویسنده: amin555
نویسنده: amin555
نویسنده: amin555
تنهائی؟؟؟
چه واژه بغرنجی آنهنگام که بدانم هرگز تنها نبودم وانهمه مدت فقط تنها خواستنهایم شبحی از تنهائی برایم به تصویر کشیده بود
پس تنهائی کجاست ؟
میگفت تنهائی یعنی
در هیاهو وشلوغی زندگی انهنگام که همه خلق سردر گریبان بده بستان و دوزو کلک فرو برده اند وتو متقی به تقیه هستی ؛؛ و مکلف به خوشروئی با کسان و ناکسان ؛
اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما
اندم که راستگوئیت را بجز موعود درک نکند پارسائیت را بجز او نفهمد ؛پاکدامنیت را بجز او نداند ؛ایمانت را بجز او نفهمد ؛تحمل بر بودنها را باید دید و لمس کرد ؛؛باید درون جامعه خیز برداشت و طپید؛؛باید همچونخلی در بیابانی کم آب از آنچه درتوان داری به دیگران بدهی و نستانی؛؛ باید در این دنیای نفسانی بی رنگتر از آب زلال بمانی و رنگ نبازی ؛؛ چو اینگونه بمانی سخت برتو آید نفس کشیدن اما سهل باشد حسابت بر یزدان ؛؛ آنچانکه آن بهترین مخلوق زمان بگفت::
یاتی زمان علی رجل لا یحفظ دینه الا یفر من الجبل الی الجبل
پس مبارک باد تورا که نه گریزانی ز خلق و نه سر درگریبانی به کوه ودشت ...
اینسان چو بود؛؛
به تنهائی گرائیده ای؛
وخستـه امـا راضی؛؛
و دل ازرده امــا وافـی؛؛
روز را به شب کشانیده ای؛؛
وشب ؛؛
این گستراننده نجواها مناجاتت را درژرفنای اعماق سکوت خود به سرزمین خوبان خواهد رساند؛؛ وتوغرق در مناجات هنوز نفهمیده ای که چه زود سکوت شب به سپیده گرائیده است؛؛؛
وسپیده دم
شروعی دگر را با خلق اغاز خواهی کرد.....و باز زخمی از هیاهو شبستانت را می آغازی
میگفت::
تــنـــهائـــی یـعــنــی ایــن
تنهائی یعنی علی وار زیستن تنهائی یعنی لبیک یا علی بن ابیطالب لبیک یا اسدالله بی گمان با علی زیستن دشواراست آنچنان دشوار که وصفش ناممکن آید
پس یک یاهو بگو
یـاعلی ادرکنی
=============
نویسنده: amin555
بنام تو که جز نام تو نامی نماند بجای
سالهاست که دیگر چرکنویسهایم را ورق نمیزنم ساکنان مبهوت گشته دوات هنوز سر در گریبان واژگان دارند گوئی؛ میدانند که هجرانی با دلگویه های وقت وبی وقت انسانهای به ظاهر لطیف و مهربان برایشان رقم خورده است ..
کوتاه بود انچه به درازای تاریخ پنداشته اش بودیم چه گذرا بود رنجی که به عظمت قیامت میخواندیمش؛؛ آن محنتی که مرگ را همچون ستاره ای درخشان در مقابل چشمانمان به تصویر میکشید ؛ جز حماقت و کوته بینی اندیشه بی ریشه ما نبود.. هر انچه که بود تنها ریشه امیال نفسانی ما بود ؛ خود بودیم و جز خود نمیدیدیم
چه خرسند بود انسان آنسان که همچون کودکی به خواستگاهش دست می یافت ؛؛ و چه کودن بود آن دم که ندانسته بنای غم انگیزترین لحظه های نیامده اش را بر پیکر الواح نگارستان فرداهای خود به تصویر میکشید.. اری او هرگز نخواهد فهمید که دراوج شادکامی ودر دمادم لحظه های غروربرانگیز ارضاء شدنهایش امواج خروشان پیامدها؛ راه را بر پیامبران خوشبختی اش بسته اند..
کونو من الذین یتدبرون فی لحظات الرضا ویتاملون علی ما اعطاهم الله و لا یضیعون انفسهم بل علی انفسهم مسئولا
سالهاست که با هر کس همان بوده ایم که او می بود اما..............................هرگز درون همه نبوده ایم همچون حباب کف گرفته به دریاهای نیلگون سرک کشیده ایم لیک هرگز........ به دریا نرسیده ایم
مائیم پیامبران پیام نخوانده ؛ رسولان رسالت نیافته ؛ پیک بوده ایم و پیمان نداشته ایم.. به هر جا که قدم گذارده ایم جز خود ندیده ایم به هر سامانه ای که امدیم بر طبل منیتها کوبیده ایم ؛ لحظه ای درنگ مارا غنیمت بود که صدای پاورچین شعور را در نزدیکی مشاعر غبار گرفته خود بشنویم اما نشنیدیم آنچه را باید میشنیدیم
شاعری بود جاهل براشتری سوار
کزین اشتر جز پوستی نمانده بکار
به دشت و کویران همی راندمی
همی اورا رخش عرش خواندمی
به اشتر دادمی یزدان افلاک پاک
زبانی رساتر از شاعر سینه چاک
بگفتش گر توشاعری شاهد منم
چو تو یکه تازی؛ ساغر زاهد منم
گاه حتی سگان پوزه بسته نیز رساترین پندها را در برق چشمانشان درون گوشهای ناشنوای ما به نجوا میگذارند ..
البته اگر بشنویم
گاه میتوان در اوج سکوت هستی در نیمه شبهای سرد بیرون از سرا همان لحظه ایکه خوابی ژرف مشاعرمان را در بر گرفته صدائی آشنا شنید که ما را سراسیمه به جاده های سرد شب میکشد چو راهنمائی از قفا به نزدیکی مرثیه ای اشنا میبرد ؛ مرثیه ای که از نهان ناله های مردی زخمی ز تیغ شادکامیهای مه گرفته گذشته ها ؛ برپیاده روهای سرد وتاریک بر می اید .
در اعماق چشمانش چیزی فراتر از من نهفته است گله ای یا خاطره ای شاید اندرزی که نمیتواند در پوشش واژه ها انرا بسراید شاید واژه ها نیز همچو خاطراتش غبار نسیان برخود گرفته اند؛؛شاید.
می خواهد بگوید لیک نمی داند با این غریبه از کدامین سخنگان به تاراج رفته خاطراتش بگوید؛؛ از آنچه که در گذشتگانش می بود ؟ یا از آنچه اورا به بیخود شدنهایش آوار نموده است بنالد؛؛ آوار بود آنچه آوازه ها را بی تامل بر بودنها وخود شدنها می سرود؛
ایا او میداند ؟شاید آری شاید نه؛؛ وشاید هردو
او میداند که نمیداند چیستان غریبه های شبستانها هنوز اورا می جویند اما نمیداند که میداند شاعران شاهد شبستانهای سپید نیز همسان تنهائیهای اوبی کس و تنها با سینه ای آشوب زده در انتظار ؛؛؛و بی قرار ؛؛ در جستجوی موعودشان جاده های خلوت و سرد را در می نوردند ؛
ایکاش میدانست که غریبه های خسته از هیاهوی سپیده دمان خلوتی را در نهانگاه ارزوهایشان می جویند؛ بلکه مرحمی را بر جای جای تکه های به یغما رفته قلبشان بیابند؛ ایکاش میدانست که این شبگردان به یغما رفته شبستانی همچو تنهائی او را تجربه کرده اند ؛ شبستانی تنها
تنهای تنها
و اینسان چه تلخ وشیرین است همنوا شدن بادرد مردی بی کس و تنها ؛؛؛
تنهای تنها
جمعه 103 آذر 2 |
d خانه c
d شناسنامه c
d ایمیل c
دقایقها را بسان سالیانی دراز پیموده ام واینک در یکقدمی بی نهایت نقطه
با گمانی مه الود
به پیامدهای نیامده
همچنان مرددم
شاید در این بی نهایت گم شوم
و از این گمان هراسناکم
اما گمانها را نیز
سرنوشتی ست تا ابدیت
وابدیت را مشقیست فو ق العاده ساده
به سادگی هیچ
به سادگی یک خلا
ونیز به سادگی اندیشیدن به همه چیز
پس نگاهم را به قدمهایم خواهم دوخت ونیز به این گمان ..
چشمهایم را میبینم که دیگر با گمانهای تب دار نمی درخشند ..
من
در
بینهایتم
بی نهایتی بدون نقطه و مملو از خدا
خدا..... چه تلفظ کوچکی انقدر کوچک که گهگاه انرا به نسیان میسپارم
وباز نسیان دلیلی بر انسان
که همیشه با امدن ورفتن... انسان است
خدایا مرا ببخش که اینبار بی اجازه بدرگاهت امده ام
((الــــــــــــــاــــــــــه)) یـــا مـــن لاتـــخـــلــــف الــــمـیــعـــاد
الهی انظرکیف اذوب فی ذکراتک و کیف اموت و احیا دفعات عدیده فی اشتیاقک ؛ وانت تنظر الی وتعلم بما فی نفسی و لا اعلم بما فی نفسک الهی وسیدی ومولای انظر الیه نظره ٌ رحیماً واغفرلی بما ماانت تسحقه به من الاکرام یامن لایشارکک موجودٌ فی ملکک اغفرلی وارحمنی وان لم ترحمنی لاکونن من الظالمین الهی انظر دموعی الذی تجری من العقاب والحساب فی یوم القیامه
لااله الاالله ولاحول ولاقوه الا بلله العلی العظیم
amin555